بسم الله الرحمن الرحیم
سامان پیام داده ؛
مستند "انقراض یوزپلنگ ایرانی"
ساعت
22
بی بی سی
.
ساعتش را نگاه می کند. چند دقیقه بیشتر نمانده.
نشانگر را می گذارد
لای صفحهی 120 تاریخ معاصر، ابتدای ماجرای قحطی بزرگ
و کنترل را بر می دارد.
بسم الله الرحمن الرحیم
«اعضای شورای امنیت سازمان ملل ضمن تاکید بر انجام تحقیقات کامل، جامع و مستقل در خصوص سقوط هوایپیمای مسافربری مای، در احترام به قربانیان این حادثه، یک دقیقه سکوت کردند.همچنین در این جلسه.»
راننده پیچ رادیو را میبندد. انگار که عصبانی باشد.
بغل دستی اش که پیرمردی است سالخورده، با صدایی نیمه جان میگوید؛ درست مثل شصت و چند سال سکوت برای قربانیان فلسطینی.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
داخل تاکسی نشستهام. بغلدستیام پیرمردی است لاغر. از اینها که استخوان صورتشان زده است بیرون. پیراهن سیاهِ وَر رفتهای روی تنش جلب توجه میکند. از ظاهرش و این وقت صبح بیرون آمدنش با ساک دستی، میشود فهمید کارگر است و دارد میرود سمت میدان.
میانههای راه هستیم و من غرق در افکار خودم که نگاهم به راننده میافتد. او
هم پیرمرد است و سیاه پوش. تازه یادم میآید سالگرد امام است.
ذهنم درگیر میشود.
« فکرش را بکن! شاید همینها، یک زمانی بچهبسیجیهای خمینی بودند و حالا عزادارش. »
چشمانم گرم میشوند و صورتم سرخ. از فکری که به سراغم میآید.
شاید، روزی، خوب که پیر شدم، من هم پیرهنِ سیاه بر تن، عزادار باشم و هنوز زنده.
خدا نیاورد.
درباره این سایت